تاراتلغتنامه دهخداتارات . (اِ) بعضی نوشته اند که در فارسی مبدل تاراج است . (غیاث اللغات ). تاخت و تاراج و نهب و غارت و بردن مال مردم باشد. (برهان ). تاراج . (فرهنگ جهانگیری ) : ا
تاراتلغتنامه دهخداتارات . (ع اِ) ج ِ تارة. (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (المنجد). ج ِ تاره ،و این عربی است . (فرهنگ رشیدی ). کرات و مرات . (رشیدی ). چند م
تارالغتنامه دهخداتارا. (اِخ ) شهر آسیایی روسیه در سیبریه از اعمال «توبولسک » بر ساحل رود «اوبی » ، 8650 تن سکنه دارد، دارای تجارت پوست و حبوبات و پیه است . کارخانه ٔ صابون سازی
تارآبادلغتنامه دهخداتارآباد. (اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در 9000گزی شمال بوکان و 1500 گزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . جلگه ، معتدل و مالاریائی ا
تارالغتنامه دهخداتارا. (اِ) ستاره . (انجمن آرا)(آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). به عربی کوکب خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) : طلوع موکب سعدش خلایق را کند روشن فرو
تاراءلغتنامه دهخداتاراء.(اِخ ) موضعی است در شام . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || مسجد تاراء؛ مسجد پیغمبر در تاراء. (منتهی الارب ). مؤلف معجم البلدان آرد: قال ابن اسحاق و