تحالیلغتنامه دهخداتحالی . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ح ل و») شگفتی و زیبی نمودن کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): تحالی تحالیاً؛ اظهر حلاوةً و عجباً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تحالت المراءة؛ اذا اظهرت حلاوةً و عجباً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تهاللغتنامه دهخداتهال . [ ت َ ] (اِ) غار و مغاره ٔ کوه را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). غار. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). || سرداب . (ناظم الاطباء).
ثعاللغتنامه دهخداثعال . [ ث ُ ] (اِخ )شعبه ای است بین روحاء و رویثة. || چراگاه و منزلگاهی است میان عرج و روحاء. (مراصد الاطلاع ).
رغم ذلکدیکشنری عربی به فارسیهنوز , تا ان زمان , تا کنون , تا انوقت , تاحال , باز هم , بااينحال , ولي , درعين حال
دعا گفتنلغتنامه دهخدادعا گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) دعا کردن . درخواست کردن از درگاه خدا. طلب خیر برای کسی کردن : پس به آخر مرا دعا گفتی آن دعا مستجاب دیدستند. خاقانی .دعاهات گفتم بخیرات بِپْذیراگر چه دعای مقسم ندارم . <p
اسکندرلغتنامه دهخدااسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن آمینتاس . پادشاه مقدونیه . هردوت گوید (کتاب هشتم ، بند 133 - 144): زمانی که یونانیان در جزیره ٔ دِلُس بودند، مردونیه پس از گذرانیدن زمستان در تسالی ، قشون خود را حرکت داد. قبل