تاتولغتنامه دهخداتاتو. (اِ) اسبی از نوع خرد و کوتاه با موی ویال دراز و موهای بلند بر تن و مؤلف آنرا در بلاد بالکان بسیار دیده است خاصه در رومانی . بر ذون و اوستور و اسب تاتاری است . (منتهی الارب ). فبعث ولده محمداً لیأتی به فقبص علیه و اتاه به راکباً علی تتو [ بتایین مثناتین اولاهما مفتوحه
تاتولغتنامه دهخداتاتو. (اِ) جانوری که در حمامها و جز آن متکون شود و بتازی ابن وردان گویند. (ناظم الاطباء)
تاتولغتنامه دهخداتاتو. (فرانسوی ، اِ) نوعی حیوان پستاندار که بدنش از فلس پوشیده است و در امریکای جنوبی دیده می شود. تاتو.
تاتئولغتنامه دهخداتاتئو. (اِخ ) نام یکی از رؤسای قبایل ترک ، پسر «شه تیه می » یا «ایستامی » که این شخص جد ترکان شرقی بود. رجوع به احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 1 صص 177- 178 شود.
تأثفلغتنامه دهخداتأثف . [ ت َ ءَث ْ ث ُ ] (ع مص ) احاطه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن . (زوزنی ). || نهان خانه ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || لازم گرفتن . || الفت کردن . || الحاح کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || همواره برانگیختن . (منته
تأثیفلغتنامه دهخداتأثیف . [ ت َءْ ] (ع مص ) دیگ را بر دیگدان نهادن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن . (زوزنی ). دیگ بر دیگپایه نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). بار گذاشتن دیگ . بار کردن دیگ . || طلب کردن : اثفه تأثیفاً؛ طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء).
تاتولهلغتنامه دهخداتاتوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) گیاه و درختی زهرناک .اسم فارسی جوزماثل ، گوزماثل . رجوع به تاتوره شود.
تاتوانلغتنامه دهخداتاتوان . (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در ساحل غربی دریاچه ٔ وان و مرکز سنجاق گوار میباشد. (قاموس الاعلام ترکی ).
تاتورهلغتنامه دهخداتاتوره . [ رَ / رِ ] (اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چدار و بخاوی باشد از آهن و ریسمان که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (برهان ). شکل و بخاو که بر دست و پای اسب گذارند. چدار و بندی که بر دست و
تاتولهلغتنامه دهخداتاتوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) گیاه و درختی زهرناک .اسم فارسی جوزماثل ، گوزماثل . رجوع به تاتوره شود.
تاتوانلغتنامه دهخداتاتوان . (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در ساحل غربی دریاچه ٔ وان و مرکز سنجاق گوار میباشد. (قاموس الاعلام ترکی ).
تاتورهلغتنامه دهخداتاتوره . [ رَ / رِ ] (اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چدار و بخاوی باشد از آهن و ریسمان که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (برهان ). شکل و بخاو که بر دست و پای اسب گذارند. چدار و بندی که بر دست و
تاتورهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی یکساله از تیرۀ بادمجانیان با برگهای درشت، بدبو، و گلهای شیپوری ارغوانی یا سفید که حاوی مادهای سمّی به نام داتورین است و در معالجۀ آسم، تنگینفس، تشنج، و رماتیسم به کار میرود.
فتاتولغتنامه دهخدافتاتو. [ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت ، که در دوهزار و پانصد گزی خاور راه شوسه ٔ خمام به بندرانزلی واقع است . جلگه ای معتدل ، مرطوب و دارای 410 تن سکنه است . آب آنجا را نهر کته سر سفیدرود تأمین میکند. محصول عمده ٔ ا
التاتولغتنامه دهخداالتاتو. [ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نسربالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در60 هزارگزی جنوب خاوری کدکن ، سر راه مالرو عمومی حیدرآباد. این ده در دامنه واقع و هوای آن معتدل است و247 تن سکنه دارد آب آن