تاب دادنلغتنامه دهخداتاب دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) تافتن . مفتول کردن . مرغول کردن . فتیله کردن .پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره : نخ را تاب دادن ، سبیلها را تاب دادن ، تاب
تاب دادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تابیدن، تافتن، پیچاندن ۲. سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، سرخ کردن ۳. بافتن ۴. گرداندن
تاب دادنفرهنگ انتشارات معین(دَ) (مص م .) 1 - تافتن ، پیچ دادن ، خماندن . 2 - زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن . 3 - چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کر
تعب دادنلغتنامه دهخداتعب دادن . [ ت َ ع َ دَ ] (مص مرکب ) آزردن و مانده کردن و خسته نمودن . (ناظم الاطباء) : مثال گرْسنه چشمان شکم پرست مباش که میدهد تعب آن پیرهن که دارد آش .اسماعی