تابناکلغتنامه دهخداتابناک . (ص مرکب ) تابدار و روشن و براق . (آنندراج ) مشعشع. نورانی . رخشنده : به پرده درون شد خورتابناک ز جوش سواران و از گرد خاک . فردوسی .ز گردنده خورشید تا ت
تابناکدیکشنری فارسی به انگلیسیagleam, bright, brilliant, effulgent, glittery, luminous, nacreous, radiant, refulgent, sparkler, splendid
تابناکیلغتنامه دهخداتابناکی . (حامص مرکب ) درخشندگی . پرتو افشانی : خاکش ز شکوه تابناکی حاجتگه خلق شد ز پاکی . نظامی .مه و خورشید را برفرش خاکی ز جمعیت رسید این تابناکی .نظامی .