تابعلغتنامه دهخداتابع. [ ب ِ ] (ع ص )پس رو و چاکر. ج ، تبع. (منتهی الارب ). || پس رونده . لاحق . پیرو. فرمانبردار. مطیع. خادم . مقابل متبوع : زامل . پس رو و تابع. (منتهی الارب )
تابعدیکشنری عربی به فارسیبهم چسبيده , تابع , پيرو , هواخواه , طرفدار , وابسته , موکول , نامستقل , شاگرد , مريد , حواري , دنبالگر , پست , نا مرغوب , پايين رتبه , فرعي , درجه دوم , مهر ,
تابع ورداییvariance functionواژههای مصوب فرهنگستانتابعی که وابستگی واریانس یک متغیر تصادفی به میانگین آن را نشان میدهد متـ . تابع واریانس
روش دلتاdelta methodواژههای مصوب فرهنگستانروشی که با استفاده از بسط تیلور (Taylor series expansion) تابعی از یک یا چند متغیر تصادفی، تقریبی برای میانگین یا وردایی/ واریانس آن تابع به دست میدهد
متغیرواژهنامه آزادورده (وَردِه). برابر پارسی برای متغیر در انگارش (ریاضیات) همانا ورده است. آن از ریشه های وردیدن (تغییر کردن) و ورداندن (تغییر دادن) در زبان پهلوی می آید. آن هم
عمل ریاضیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد اضی، علامت، علائم ریاضی، مثبت، منفی عملگر، نمادگذاری چهار عمل اصلی، جمع، علاوه، اضافه، تفریق، منها، ضرب، تقسیم، بخش، توان، جذر معادله، آنالیز، ریشه
تبدیل تثبیتکنندۀ ورداییvariance stabilizing transformationواژههای مصوب فرهنگستانتبدیلی از یک متغیر تصادفی که استقلال تابعی بین میانگین و واریانس را فراهم سازد متـ . تبدیل تثبیتکنندۀ واریانس