تابعلغتنامه دهخداتابع. [ ب ِ ] (ع ص )پس رو و چاکر. ج ، تبع. (منتهی الارب ). || پس رونده . لاحق . پیرو. فرمانبردار. مطیع. خادم . مقابل متبوع : زامل . پس رو و تابع. (منتهی الارب )
تابعدیکشنری عربی به فارسیبهم چسبيده , تابع , پيرو , هواخواه , طرفدار , وابسته , موکول , نامستقل , شاگرد , مريد , حواري , دنبالگر , پست , نا مرغوب , پايين رتبه , فرعي , درجه دوم , مهر ,
تابع کوژconvex functionواژههای مصوب فرهنگستاندر یک بازه، تابعی که خط واصل بین هر دو نقطۀ واقع بر نمودار آن در بالای نمودار تابع قرار گیرد متـ . تابع محدب
پردهلغتنامه دهخداپرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف .
تابع لگاریتمیکوژ،تابع لگاریتمیمحدبlogarithmically convex functionواژههای مصوب فرهنگستانتابعی که لگارتیم آن تابعی کوژ/ محدب است
هواخواهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرزومند، پابند، سینهچاک، محب، مشتاق ۲. پیرو، تابع، حامی، طرفدار، مرید، هوادار
کازاوونلغتنامه دهخداکازاوون . [ وُ ] (اِخ ) پسر «سپانتازاد» از خانواده ٔ «کامساراکان » که از اشکانیان ایران بود. قیصر بیزانس پس از فوت ارشک چهارم ارمنستان بیزانس را به او میدهد و چ