بی یدلغتنامه دهخدابی ید. [ ی َدْ ] (ص مرکب ) (از: بی + ید) بی دست . که دست ندارد. || بی قدرت . رجوع به ید شود.
بی یدیلغتنامه دهخدابی یدی . [ بی ، ی َ ] (حامص مرکب ) (از: بی + ید + ی ) بی دستی . دست نداشتن . || کنایه از بی قدرتی . (از یادداشت مؤلف ).در دو شاهد ذیل از رودکی و فرخی مؤلف حدس
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
بی یدیلغتنامه دهخدابی یدی . [ بی ، ی َ ] (حامص مرکب ) (از: بی + ید + ی ) بی دستی . دست نداشتن . || کنایه از بی قدرتی . (از یادداشت مؤلف ).در دو شاهد ذیل از رودکی و فرخی مؤلف حدس
یدلغتنامه دهخداید. [ ی َ ] (ع اِ) دست یعنی از منکب تا انگشتان و یا کف دست و مؤنث آید و اصل آن یَدْی ٌ می باشد و یَدان تثنیه ٔ آن . ج ، اَیدی ، یدی [ ی ُ / ی َ / ی ِ دی ی ] .
ابوجعفرلغتنامه دهخداابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن خلف بن اللیث . ملقب به امیر شهید. مولد او به روزدوشنبه چهار روز باقی از شعبان سنه ٔ ثلث و تسعین و مأتین (293 هَ .
ترشیحلغتنامه دهخداترشیح . [ ت َ ] (ع مص ) تربیت و نیکو سیاست شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || نیک مراقبت کردن مال را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || اصل
زبدیلغتنامه دهخدازبدی . [ زَ ب َ ] (اِخ ) خداداد و او شوهر سالومه و پدر دو تن از حواریان بود و مثل سایر مزدوران نبوده که یومیه ٔ هر روزه را در همان روز تحصیل نمایند بلکه مزدوران