بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
سادهفرهنگ انتشارات معین(دَ یا دِ) (ص .) 1 - بی نقش و نگار. 2 - پاک ، خالص . 3 - ساده لوح ، ابله ، نادان . 4 - بسیط ، بدون ترکیب . 5 - آسان . 6 - عادی ، معمولی . 7 - پسری که هنوز ریش
سادهلغتنامه دهخداساده . [ دَ / دِ ] (ص ) بی نقش و نگار. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی نقش . (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل منقش . (برهان ). قماش خالی از نقوش . (شعوری ). بی نگار. اطلس (
صاففرهنگ انتشارات معین[ ازع . ] (ص .) 1 - روشن ، زلال . 2 - آفتابی . 3 - پاک ، بی آلایش . 4 - هموار، بی چین و چروک . ؛ ~ و پوست کنده به طور صریح و آشکار. ؛ ~ و صوف منظم و مرتب .
ساذجلغتنامه دهخداساذج . [ ذَ ] (اِ) برگی است دوائی مانند برگ گردکان و آن بر روی آب پیدا می شود. وآن هندی و رومی هر دو می باشد. و بهترین آن هندی است . یک روی آن به سبزی و روی دیگ
مانیلغتنامه دهخدامانی . (اِخ ) نام نقاشی بوده مشهوردر زمان اردشیر و بعضی گویند در زمان بهرام شاه بودو بعد از عیسی علیه السلام ظاهر شد و دعوی پیغمبری کرد، و بهرام شاه بن هرمز شاه