بی پایانلغتنامه دهخدابی پایان . (ص مرکب ) آنکه نهایت ندارد. (آنندراج ). بی انتها و بی کران و لایتناهی ̍ و بی آخر. (ناظم الاطباء) : الحق راه آن را دراز و بی پایان یافتم . (کلیله و دم
بی پایاندیکشنری فارسی به انگلیسیad infinitum, ageless, endless, illimitable, inexhaustible, infinite, interminable, limitless, timeless, unbounded, unfailing
بیپایانفرهنگ مترادف و متضادبیانتها، لایتناهی، نامتناهی، بیکران، بینهایت، بیمنتها، نامحدود ≠ متناهی، محدود
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف