بی هنرلغتنامه دهخدابی هنر. [ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنر) مقابل هنرمند. (آنندراج ). که هنری ندارد. فاقد هنر و کمال و فضل . فاقد هنرمندی . دور از هنر. بی علم و معرفت . بی فضی
بی هنر شدنلغتنامه دهخدابی هنر شدن . [ هَُ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی مایه و بی کمالات و فضایل و مزایای علمی و عملی گشتن : گر او بی هنر شد هم از پشت ماست دل ما بر آن راستی بر گواست .فر
بی هنریلغتنامه دهخدابی هنری . [ هَُ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی . ناکارآزمودگی . (ناظم الاطباء). || بی مایگی و بی کمالی . فقد فضیلت و کمال . بی کمالاتی : چون
بی هنر شدنلغتنامه دهخدابی هنر شدن . [ هَُ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی مایه و بی کمالات و فضایل و مزایای علمی و عملی گشتن : گر او بی هنر شد هم از پشت ماست دل ما بر آن راستی بر گواست .فر
بی هنریلغتنامه دهخدابی هنری . [ هَُ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی . ناکارآزمودگی . (ناظم الاطباء). || بی مایگی و بی کمالی . فقد فضیلت و کمال . بی کمالاتی : چون
artlessدیکشنری انگلیسی به فارسیبدون هنر، بی هنر، ساده لوح، ساده دل، ساده، بی صنعت، بی تزویر، غیر صنعتی، فروتن، ساده طبع