بی نیاز آمدنلغتنامه دهخدابی نیاز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) بی نیاز شدن . به بی نیازی رسیدن . استغناء. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ) : گر بدان چاه زنخدان تو ره بردی
بی نیازلغتنامه دهخدابی نیاز. (ص مرکب ) (از: بی + نیاز) غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است . (برهان ). توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نبود. اول مجاز است . (آنن
بی نیازفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که احتیاج به کسی یا چیزی ندارد.۲. (اسم، صفت) [مجاز] توانگر؛ چیزدار.
بی نیاز شدنلغتنامه دهخدابی نیاز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مستغنی شدن . غنی شدن : بیابی بنزدیک ما مهتری شوی بی نیاز از بدی کهتری . فردوسی .نباشد مرا زندگانی درازز کاخ و ز ایوان شوم بی
پیشباز آمدنلغتنامه دهخداپیشباز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) استقبال کردن . تصدی . پذیره شدن : حکم بن العاص برادر عثمان بن العاص روی بشیراز نهاد و شهرک پیشباز آمد، از توج ، با سپاهی بسی
نیازلغتنامه دهخدانیاز. (اِ) حاجت . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (رشیدی ) (آنندراج ). احتیاج . (برهان قاطع). ارب . اربه . مأربه . وطر. (یادداشت مؤلف ) :
گشاده دللغتنامه دهخداگشاده دل . [ گ ُ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) دلباز. مبسوط : که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی . فردوسی . || خوشحال و بافرح . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ا
سیر آمدنلغتنامه دهخداسیر آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ملول شدن و به تنگ آمدن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). ملول شدن . بستوه آمدن . (فرهنگ رشیدی ) : همانا ز جان گفت سیر آمد
اقواءلغتنامه دهخدااقواء. [ اِق ْ ] (ع مص ) غنی و بی نیاز شدن . || نیازمند و درویش گشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از اضداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). |