بی نواییلغتنامه دهخدابی نوایی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نوا. بی سرانجامی . (ناظم الاطباء). بی سامانی . (آنندراج ). || بی غذایی . کمی آزوقه . بی قوتی . تنگدستی : سوری ر
بینواییفرهنگ مترادف و متضاداحتیاج، پریشانحالی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مستمندی، ناداری، نیازمندی ≠ توانگری، غنا
بی رواییلغتنامه دهخدابی روایی . [ رَ ] (حامص مرکب ) ناروایی .عدم رواج . کساد. بیرونقی بازار. کاسدی : کاسدی و بی روایی از لب و دندانْت بر صدف و درّ و بر شکر زده داری . سوزنی .رجوع به
بیناییلغتنامه دهخدابینایی . (اِ مرکب ) چشم . عین . (برهان ). رجوع به بینائی شود. || (حامص ) بینائی . دیده وری و بینندگی باشد. (برهان ). || قدرت دید. نیروی چشم . رجوع به بینائی شود
بی برگیلغتنامه دهخدابی برگی . [ بی ب َ ] (حامص مرکب ) فقر. احتیاج . مسکنت . بی نوایی . فقیری . درماندگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : رهی خواهی شدن کآن ره دراز است به بی ب
بی نوالغتنامه دهخدابی نوا. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نوا) بی سامان . (آنندراج ). بی سر و سامان . بی سرانجام . (ناظم الاطباء) : بجای دگر خانه جویی سزاست که ایدر همه کارها بی نواس
نواییلغتنامه دهخدانوایی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به قریه ٔ نوا. (ناظم الاطباء). اهل نوا. رجوع به نوا شود. || نواگر. (آنندراج ). مغنی . (یادداشت مؤلف ). || به رهن و وثیقه و گروگ
افلاسلغتنامه دهخداافلاس . [ اِ ] (ع مص ) بی چیز شدن ، گویی درمهای او پشیز گشته یا بجایی رسیدن که گویند فلسی ندارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی چیز شدن یعنی بجایی رسیدن که گ
مسکینیتلغتنامه دهخدامسکینیت . [ م ِ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) بی نوایی . (ناظم الاطباء). مسکینی .