بی نماز شدنلغتنامه دهخدابی نماز شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تارک الصلوة شدن . || خون دیدن . سر شستن . عذر دیدن . عذر شدن . حایض گشتن . (یادداشت مؤلف ). قاعده شدن زن . حیض . محیض .
بی نیاز شدنلغتنامه دهخدابی نیاز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مستغنی شدن . غنی شدن : بیابی بنزدیک ما مهتری شوی بی نیاز از بدی کهتری . فردوسی .نباشد مرا زندگانی درازز کاخ و ز ایوان شوم بی
بی نمازلغتنامه دهخدابی نماز. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نماز) آنکه نماز نکند. تارک الصلوة. (یادداشت مؤلف ). آنکه نماز نگزارد. که نماز نگزارد : این یکی آلوده تن و بی نمازو آن دگری
ضهیلغتنامه دهخداضهی . [ ض َ ها ] (ع مص ) بی نماز شدن زن . || بار نگرفتن زن . || پستان ناکردن زن . || نرویانیدن ِ زمین گیاه را. (منتهی الارب ).
بیحضور شدنلغتنامه دهخدابیحضور شدن . [ ح ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیمار شدن . (غیاث ) (آنندراج ) : یار عاشق شده ست درمان چیست عیسی آنجا که بیحضور شود. شفایی (از آنندراج ).|| بی نماز شدن .
حایض شدنلغتنامه دهخداحایض شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تحیّض . عذر دیدن . حایض گشتن . بی نماز شدن . و رجوع به حائض شود.
خون دیدنلغتنامه دهخداخون دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) حایض شدن . رؤیت خون . قرء. بی نماز شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || رؤیت خون کردن و از آن ترسیدن .- امثال :جهود خون دیده است ؛
محیضلغتنامه دهخدامحیض . [ م َ ] (ع مص ) حیض . بی نماز شدن زن . (ترجمان القرآن ). حائض شدن . || (اِ) شرم زن . || (اِمص ) بی نمازی . حالت حیض . (غیاث ). بی نمازی زن . (مهذب الاسما