بی مزهلغتنامه دهخدابی مزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دارای طعم نامطبوع . بدطعم . بی طعم . ناگوارد. (ناظم الاطباء). نامطبوع . (یادداشت مؤلف ). کریه . ناخوش آیند.
بی مزهدیکشنری فارسی به انگلیسیbland, flat, flavorless, insipid, namby-pamby, pap, tame, tasteless, trite, vapid, washy
بیمزهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] بیمزه، بیطعم، آبکی [ مربوط بهآب 339]، رقیق، ضعیف، بیات، مانده، کهنه [ قدیمی 127] نیمپخته، دمنکشیده، دان، شُل، نرم، شفته
بی مزه گویلغتنامه دهخدابی مزه گوی . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (نف مرکب ) که سخن نامطبوع و ناخوش آیند گوید. مُبْرِم . (منتهی الارب ).