بی مرادیلغتنامه دهخدابی مرادی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ناکامی . نامرادی : ... و سببی دیگر آنستکه طبیب را پیوسته سخن درد و بیماری وقی و اسهال ... باید شنید و آنرا جواب خوش باید داد.این
بی مرادلغتنامه دهخدابی مراد. [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + مراد) آنکه به میل و آرزوی خود نمیرسد. (ناظم الاطباء). ناکام : مراد بی مرادی را روا کن امید ناامیدی را وفا کن . نظامی .پس بگ
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
بی کامیلغتنامه دهخدابی کامی .(حامص مرکب ) ناکامی . بی مرادی . محرومیت : دل از هم کام و هم شادی گسسته ز بی کامی به تنهایی نشسته . نظامی .ز بی کامی دلم تنهانشین است بسازم گر ترا کام
بی مرادلغتنامه دهخدابی مراد. [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + مراد) آنکه به میل و آرزوی خود نمیرسد. (ناظم الاطباء). ناکام : مراد بی مرادی را روا کن امید ناامیدی را وفا کن . نظامی .پس بگ
مرادنمالغتنامه دهخدامرادنما. [ م ُ ن ُ / ن ِ /ن َ ] (نف مرکب ) چیزی که به صورت مراد و مطلوب و دلخواه در نظر آید و در حقیقت چنان نباشد. (فروزانفر، تعلیقات معارف بهأولد) : بی مرادی
مرادلغتنامه دهخدامراد. [ م ُ ] (ع اِ) (از «رود») نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام . خواسته . بویه . خواهش : چون جامه ٔ اشن به تن اندر کند کسی خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش . رود
مدعیلغتنامه دهخدامدعی . [ م ُدْ دَ ] (ع ص ) دعوی کننده . (آنندراج ). ادعاکننده . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). که چیزی را از آن خویش پندارد بحق یا باطل . (از اقرب الموارد)