بی مثاللغتنامه دهخدابی مثال . [ م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مثال «عربی ») بی مانند. (بهار عجم ) (آنندراج ). بی نظیر. بی مشابهت و نابرابر. (ناظم الاطباء). بی شبه . بی مانند. بی عدیل .
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
بی چونیلغتنامه دهخدابی چونی . (حامص مرکب ) بی نظیری و بی مثالی و بی همتایی . (ناظم الاطباء). بی مانندی . بی همتایی . (فرهنگ فارسی معین ).
بی چونلغتنامه دهخدابی چون . (ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. (آنندراج ). بی مثال و بی نظیر و بی شبیه . (ناظم الاطباء). بی مانند و بی نظیر. (فرهنگ فارسی معین ).
بی قرینهلغتنامه دهخدابی قرینه . [ ق َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) بی قرین . بی مثال . بی نظیر. بی عدیل . بی همتا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی همال . بی کفو. (یادداشت مؤلف ) : مژگان زرد
بی شبهلغتنامه دهخدابی شبه . [ ش ِب ْه ْ ] (ص مرکب ) (از:بی + شبه ) بی مثل . بی نظیر. بی عدیل . بی همتا. بی مانند.فرید. وحید. واحد. ناهمتا. بی مثیل . بی مثال . یتیمه . بی همال . عد
بی قرینلغتنامه دهخدابی قرین . [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قرین ) بی مثل و بی نظیر. (غیاث ) (آنندراج ). بی شبه . بی مانند. بی همال . بی آور. بی عدیل . بی مثال . (یادداشت مؤلف ) : ا