بیمایهلغتنامه دهخدابیمایه . [ ی َ / ی ِ ](ص مرکب ) (از: بی + مایه ) بی قیمت و کم بها. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی ارز. (یادداشت مؤلف ) : ببردند بیمایه چیزی که بودکه نه گنجشان بد ن
فطیرلغتنامه دهخدافطیر. [ ف َ ] (ع اِ) خلاف خمیر یعنی ناخاسته و هرچه زودی و شتابی کرده شود از وقت ادراک آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خمیر برنیامده . (برهان ).- امثال :
جنگلغتنامه دهخداجنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن
خاستنلغتنامه دهخداخاستن . [ ت َ ] (مص )بهمرسیدن . پیدا شدن . (آنندراج ). بعمل آمدن . حاصل شدن . ظهور کردن . مصدر دیگر آن خیزیدن است : بخیزد یکی تندگرد از میان که روی اندر آن گرد
لابهلغتنامه دهخدالابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) سخنی نیازمندانه . اظهار اخلاص با نیاز تمام . نیاز. فروتنی . تضرع . عجز. چاد. زاری . خواهش . (برهان ) (صحاح الفرس ). التماس : تو او را