بی صرفهلغتنامه دهخدابی صرفه . [ ص َف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + صرفه ) بی فایده . (ناظم الاطباء). بی سود. بی نفع. (آنندراج ): این جنس بی صرفه است ؛ بی سود است . و رجوع به صرفه ش
بی صرفه گولغتنامه دهخدابی صرفه گو. [ ص َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. (آنندراج ). یاوه گو. (ناظم الاطباء).
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
بی صرفه گولغتنامه دهخدابی صرفه گو. [ ص َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. (آنندراج ). یاوه گو. (ناظم الاطباء).
گستاخ گویلغتنامه دهخداگستاخ گوی . [ گ ُ ] (نف مرکب ) بی محاباگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ) : از آن بوالفضولان گستاخ گوی وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .نظامی (از آنندراج ).
صرفهلغتنامه دهخداصرفه . [ ص َ ف َ / ف ِ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر و آن یک ستاره است روشن پس زبرة و تسمیه ٔ آن بدین نام از آن جهت بود که با طلوع آن سرما برود. (منتهی الارب )
صرفةلغتنامه دهخداصرفة. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نیک بختی زمانه . (منتهی الارب ). ناب الدهر، الذی نفتر عن البرد او عن الحرّ. (اقرب الموارد). || مهره ای است که بدان زنان مردان را بند کن
فراخ سخنلغتنامه دهخدافراخ سخن . [ف َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) پرگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ).بسیارگوی . مکثار. (یادداشت بخط مؤلف ) : گرچه برحق بود فراخ سخن حمل دعویش بر محال کنند.سعدی