بی شبههلغتنامه دهخدابی شبهه . [ ش ُ هََ /هَِ ] (ص مرکب ) (از: بی «فارسی » + شبهة «عربی ») بی شبهت . بی گمان . بی شک . بلاشک . بلاشبهه . (یادداشت مؤلف ). بی شک . بی اشتباه . (ناظم
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
بی ریبلغتنامه دهخدابی ریب . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + ریب ) بی شک . بی شبهه . (ناظم الاطباء). رجوع به ریب شود.
بی سخنلغتنامه دهخدابی سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + سخن ) گنگ . || خاموش . ساکت . (ناظم الاطباء). || غیرناطق : این رستنی است ناروان هر سوو آن بی سخن است وین سوم گ
بی شکلغتنامه دهخدابی شک . [ ش َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + شک ) بدون اشتباه . بدون وهم و گمان . بدون تردید. بطور یقین . (ناظم الاطباء). بی گمان . بی ریب . بی شبهه . بلاشک . ب
بی گمانلغتنامه دهخدابی گمان . [ گ ُ / گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بدون شک و بطور یقین . (ناظم الاطباء). از پهلوی ویگومان . آنکه شک ندارد. آنکه بیقین است . (یادداشت مؤلف ). بی شک و شب
بیلغتنامه دهخدابی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت