بی سکهلغتنامه دهخدابی سکه . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سکه ) که سکه ندارد.زر و سیم بی نقش . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). زر و سیم بی نگار. غیرمضرو
بی سکهفرهنگ انتشارات معین(سِ کِّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - زر و سیمی که بر آن چیزی نقش نشده باشد. 2 - کنایه از: بی اعتبار، بی قدر.
بیسرهلغتنامه دهخدابیسره . [ س َ رَ ] (اِ) بیسر. نام جانوری است . رجوع به بیسر و بیسران شود. || استر که عربان بغل گویند. (از برهان ). استر و قاطر. (ناظم الاطباء).
بیسکلغتنامه دهخدابیسک . [ ب َ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ ترحم مانند ویسک که در وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. کِش کِش .
بیسکونلغتنامه دهخدابیسکون . [ س ُ ](ص مرکب ) (از: بی + سکون ) جنبان . متحرک . (ناظم الاطباء). || مشوش . مضطرب . بی آرام : هر جا که دلی است در غم توبیصبر و قرار و بیسکون باد. حافظ.
بیسکیزیدنلغتنامه دهخدابیسکیزیدن . [ بی َ / بی دَ ] (مص ) اسکیزیدن . سکیزیدن . آلیزیدن . جفته انداختن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به اسکیزیدن شود.
هم سکهلغتنامه دهخداهم سکه . [ هََ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) هم تراز. برابر. هم ارزش : که بی سکه ای را چه یارا بودکه هم سکه ٔ نام دارا بود؟نظامی .
سکهلغتنامه دهخداسکه . [ س ِک ْ ک َ ] (ع اِ) آهنی که بدان مهر بر درهم و دنانیر زنند و با لفظ خوردن و زدن و نشاندن مستعمل است . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آهنی که نقش زر رایج
مطلسلغتنامه دهخدامطلس . [ م ُ طَل ْ ل َ ] (ع ص ) روپیه ٔ بی سکه و درم و دینار بی نقش . (غیاث ) (آنندراج ).
فلک اطلسلغتنامه دهخدافلک اطلس . [ ف َ ل َ ک ِ اَ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت از فلک الافلاک است که آن را در شرع عرش گویند، چه اطلس به معنی درم بی سکه است ، پس چنانکه درم بی
میمیزیلغتنامه دهخدامیمیزی . (ص نسبی ) منسوب به میمیز : نبید تلخ چه انگوری و چه میمیزی سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه . منوچهری .رجوع به میمیز شود.