بی زنلغتنامه دهخدابی زن . [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زن ) مرد مجرد. مرد که زن ندارد. عزب . عزیب . اعزب . مِعزابة. (منتهی الارب ): عزوبة؛ بی زن و شوهر شدن . (دهار).
بیزنلغتنامه دهخدابیزن . [ زَ ] (اِخ ) بیژن . نام پهلوانی پسر گیو و خواهرزاده ٔ رستم . وی بر منیژه دخترافراسیاب عشق داشت . (از غیاث ). رجوع به بیژن شود.
بیزنلغتنامه دهخدابیزن . [ زَ ] (نف ) مخفف بیزنده : بادبیزن . (یادداشت مؤلف ). ممکن است «بیزن » در کلمه ٔ بادبیزن (در تداول عامه ) در اصل بادبزن (از زدن ) باشد یعنی بادزننده که
بی زنیلغتنامه دهخدابی زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی زن .زن نداشتن . همسر نداشتن . عزب بودن . مجردی . عزوبت .
بی زنجیرهلغتنامه دهخدابی زنجیره . [ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) که زنجیره ندارد. که منقش به نقش زنجیر نیست : درهم مسیف ؛ درمی که کناره ٔ آن بی نقش باشد. (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد)
بی زنهارلغتنامه دهخدابی زنهار. [ زِ ] (ص مرکب ) (از: بی + زنهار) بی امان . کسی که به او امنیت داده نشده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه امان ندارد. || که در آن امان و امنیت نیست . فاقد ا
بی زنیلغتنامه دهخدابی زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی زن .زن نداشتن . همسر نداشتن . عزب بودن . مجردی . عزوبت .
بی زنجیرهلغتنامه دهخدابی زنجیره . [ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) که زنجیره ندارد. که منقش به نقش زنجیر نیست : درهم مسیف ؛ درمی که کناره ٔ آن بی نقش باشد. (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد)
بی زنهارلغتنامه دهخدابی زنهار. [ زِ ] (ص مرکب ) (از: بی + زنهار) بی امان . کسی که به او امنیت داده نشده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه امان ندارد. || که در آن امان و امنیت نیست . فاقد ا