بی رنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنچه رنگ نداشته باشد.۲. [مجاز] ساده و بیآلایش.۳. (اسم) طرح ساده که نقاش بر روی پارچه یا کاغذ میکشد و بعد آن را رنگآمیزی میکند.
بیرنگلغتنامه دهخدابیرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ ) که رنگ ندارد. که فاقد لون است .بدون رنگ . عدیم اللون : آب ماده ای است بیرنگ . || (اِ مرکب ) نشان و هیولایی باشد که نقاش
بیرنگلغتنامه دهخدابیرنگ . [رَ ] (اِخ ) برنگ . خلیج برنگ . دریای بیرنگ . باب بیرنگ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برنگ و باب برنگ شود.
بی رنگ و بولغتنامه دهخدابی رنگ و بو. [ رَ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ + و + بو) که فاقد طعم و رایحه است . || کنایه از بی خاصیت . رجوع به رنگ و بو شود.