بیدریغلغتنامه دهخدابیدریغ.[ دَ / دِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + دریغ) بی مضایقه و بدون بخل و با جوانمردی و سخاوت : بکف راد بیدریغ سخاداد احسان و مردمی دادی . سوزنی .چو ابر از ج
بیدریلغتنامه دهخدابیدری . [ ب َ دَ را ] (ع ص ) هموار: لسان بیدری ؛ زبان هموار. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
بیدریلغتنامه دهخدابیدری . [ ب َدَ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به بیدرة. (از معجم البلدان ). منسوب است به بیدر که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی ). || لقب ابوالحسن مقا
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت
دریغلغتنامه دهخدادریغ. [ دِ/ دَ ] (اِ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . (از برهان ). افسوس و اندوه . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف
مبذرلغتنامه دهخدامبذر. [ م ُ ب َذْ ذِ ] (ع ص ) اسراف کننده و بی محل و بی دریغ خرج کننده . (غیاث ). مسرف و فضول خرج و باددست . (مجموعه ٔ مترادفات ص 333). پریشان کننده ٔ مال به اس
دروسوسلغتنامه دهخدادروسوس . [ دْرو / دِ ] (اِخ ) مارکوس لیویوس . تاریخ وفات او ظاهراً 109ق . م . بوده است . وی از رجال روم و از خاندان دروسوس بود که در 122 ق . م . با گراکوس تریبو