بی درنگدیکشنری فارسی به انگلیسیdirectly, immediate, quick, instantly, straight, prompt, promptly, readily, snappy, straightaway, straightway, summary, thereupon, unhesitating
immediacyدیکشنری انگلیسی به فارسیبلافاصله، فوریت، بی واسطگی، بی درنگی، بی فاصلگی، اگاهی، حضور ذهن، قرب جواز، مستقیم و بی واسطه بودن
متباطیلغتنامه دهخدامتباطی ٔ. [م ُ ت َ طِءْ ] (ع ص ) درنگی کننده در رفتار. (آنندراج )(ناظم الاطباء). || کسی که بر پهلو استراحت می کند. || ضعیف العقل و بی خبر. || بی پروا. (ناظم الا
اهمال کارلغتنامه دهخدااهمال کار. [ اِ ] (ص مرکب ) کسی که در کارها درنگی کند و تکاهل ورزد و از پی کار نرود. (ناظم الاطباء). خوارکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).بی مبالات در کار. مسامحه
معطلیلغتنامه دهخدامعطلی . [ م ُ ع َطْ طَ ] (حامص ) درنگی و دیری . (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن : پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانه
بطءلغتنامه دهخدابطء. [ ب ُطْءْ ] (ع اِ) بُطوع . درنگی وآهستگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || و قولهم لم افعله بطاً یا هذا و بُطآی ؛ یعنی نکرده ام آن را گاهی . (