بی دررولغتنامه دهخدابی دررو. [ دَرْ، رَ / رُو ] (ص مرکب ) (از: بی + در + رو) بی دررفت . بی مفر. بی مخرج . بن بست : کوچه ٔ بی دررو. رجوع به دررو شود. || (اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیک ) گ
بی درروفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بنبست.۲. کوچۀ بنبست.۳. آنچه راه فرار یا عبور نداشته باشد.۴. بخار یا حرارتی که در دستگاهی جمع شود و راه خروج نداشته باشد.
بدررولغتنامه دهخدابدررو. [ ب ِ دَ رُو ] (اِ مرکب ) یک قسم از تنبوشه ٔ آبگذر. (ناظم الاطباء). موری . رهگذر آب . (آنندراج ).
انبساط بیدرروadiabatic expansionواژههای مصوب فرهنگستانافزایش حجم سامانه بدون تبادل گرما با محیط پیرامون
مصتملغتنامه دهخدامصتم . [ م ُ ص َت ْ ت َ ] (ع ص ) شی ٔ مصتم ؛ چیز محکم و استوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کوچه که منفذ ندارد. (منتهی الارب ). کوچه که دررو ند
ناروالغتنامه دهخداناروا. [ رَ ] (ص مرکب ) چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او
آذرتشلغتنامه دهخداآذرتش . [ ذَ ت ُ ] (اِ مرکب ) بعض از فرهنگها این کلمه را ضبط کرده و معنی سمندربدان داده و شعر ذیل را شاهد آورده اند : درروَد بی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم ه
قاسمخانلغتنامه دهخداقاسمخان . [ س ِ ] (اِخ ) (نواب ...) وی درروزگار دولت نورالدین محمد جهانگیر پادشاه از امرای بزرگ بود و به پایه ٔ والای تقرب سربلندی داشت . اصل وی از سبزوار است و