بی دخللغتنامه دهخدابی دخل . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دخل ) بی درآمد. (ناظم الاطباء). بی عایدی . که دخل ندارد. که درآمد ندارد. || که دخل و تصرفی در امری ندارد. غیردخیل در کارها.
بیدخانیلغتنامه دهخدابیدخانی . (اِ مرکب ) قسمی مرکبات بشکل پرتقال طلائی هشت سانتیم ترش طعم . (یادداشت مؤلف ).
بیدختلغتنامه دهخدابیدخت . [ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند است و 369 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
کسب کردنلغتنامه دهخداکسب کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ورزیدن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کوشش کردن و تحصیل نمودن . (ناظم الاطباء). الفغدن . الفنجیدن .(صحاح الفرس ) (یاددا
دست بستنلغتنامه دهخدادست بستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن دست . مقید کردن دست . گرفتار ساختن . به بند کردن : که گوید برو دست رستم ببندنبندد مرا دست چرخ بلند. فردوسی .چنین گفت ل
انگشتلغتنامه دهخداانگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤل
دخللغتنامه دهخدادخل . [ دَ ] (ع اِ) درآمد. (دهار) (مهذب الاسماء). آمد. (یادداشت مؤلف ). چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن . ضد خرج . یقال : تری الفتیان کالنخل ما یدریک ما