بیدشهرلغتنامه دهخدابیدشهر. [ ش َ ] (اِخ ) (خره ٔ...) در قدیم بلوکی علیحده بود و اکنون با بلوک جویم ابواحمد یک بلوک شمرده اند از گرمسیرات فارس است . نخلستانها داشت و باغهای مرکبات
بیدشهرلغتنامه دهخدابیدشهر. [ ش َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان بیدشهر است که در بخش جویم شهرستان لار واقع است و دارای 1069 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
realestدیکشنری انگلیسی به فارسیواقعی است، واقعی، حقیقی، راستین، عملی، حسابی، صمیمی، طبیعی، موجود، غیر مصنوعی، بی خدشه
realerدیکشنری انگلیسی به فارسیواقعگرایانه، واقعی، حقیقی، راستین، عملی، حسابی، صمیمی، طبیعی، موجود، غیر مصنوعی، بی خدشه
خراشلغتنامه دهخداخراش . [ خ َ ] (اِ) هر چیز شکافته و دریده . || تلف . (از ناظم الاطباء). || ریش . (ناظم الاطباء). اثر جرح . خدش . خَدَشَه . اثرخراشیدن بر چیزی . (یادداشت بخط مؤ
غیاث الدینلغتنامه دهخداغیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) جمشیدبن مسعودبن محمودبن محمد کاشانی . محیط طباطبائی در مقاله ٔ خود بعنوان «غیاث الدین جمشید» چنین آرد: غیاث الدین جمشید پسر مسعو
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا