بی حکملغتنامه دهخدابی حکم . [ ح ُ ] (ص مرکب ) بدون دستور و بدون فرمان . || بدون اجازه و بدون پروانگی . (ناظم الاطباء).
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
بی معرفتیلغتنامه دهخدابی معرفتی . [ م َ رِ ف َ ] (حامص مرکب ) کیفیت وصفت بی معرفت . بدون شناسایی . بدون آشنایی . نداشتن معرفت و شناسایی . بی توجهی به نیکیها که در حق او کرده اند : گف
حکمتلغتنامه دهخداحکمت . [ ح ِ م َ ] (ع اِمص ) حکمة. دانایی . علم . (تعریفات ). دانش . (مقدمةالادب ) (دهار). دانشمندی . عرفان . معرفت : جهان سربسر حکمت و عبرت است چرا بهره ٔ ما ه
بند و گشایلغتنامه دهخدابند و گشای . [ ب َ دُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بند و گشاد. حل و عقد : چنین تا ز تقدیر حکم خدای که بی حکم او نیست بند و گشای . شمسی (یوسف و زلیخا).ز سختی و
افتیاتلغتنامه دهخداافتیات . [ اِ ] (ع مص ) فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حکم کردن بر کسی . (از اقرب الموارد). || درگذشتن . || نو بیرون آوردن کلام را. (منتهی الارب