بی حکملغتنامه دهخدابی حکم . [ ح ُ ] (ص مرکب ) بدون دستور و بدون فرمان . || بدون اجازه و بدون پروانگی . (ناظم الاطباء).
بیحرمتیلغتنامه دهخدابیحرمتی . [ ح ُ م َ ] (حامص مرکب ) بی احترامی . بی ادبی . خویشتن ناشناسی : بدین بی عقلی و بیحرمتی که تو راست از بهشت بیرون کردند. (قصص الانبیاء). اگر بیحرمتی ان
بیکملغتنامه دهخدابیکم . [ ب َ / ب ِ ک َ ] (اِ) صفه و ایوان را گویند. (برهان ). صفه و ایوان و رواق . (ناظم الاطباء). صفه و ایوان . آنرا بشکم نیز خوانند و بیکم و بجکم تصحیف بشکم ا
بی معرفتیلغتنامه دهخدابی معرفتی . [ م َ رِ ف َ ] (حامص مرکب ) کیفیت وصفت بی معرفت . بدون شناسایی . بدون آشنایی . نداشتن معرفت و شناسایی . بی توجهی به نیکیها که در حق او کرده اند : گف
حکمتلغتنامه دهخداحکمت . [ ح ِ م َ ] (ع اِمص ) حکمة. دانایی . علم . (تعریفات ). دانش . (مقدمةالادب ) (دهار). دانشمندی . عرفان . معرفت : جهان سربسر حکمت و عبرت است چرا بهره ٔ ما ه
بند و گشایلغتنامه دهخدابند و گشای . [ ب َ دُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بند و گشاد. حل و عقد : چنین تا ز تقدیر حکم خدای که بی حکم او نیست بند و گشای . شمسی (یوسف و زلیخا).ز سختی و
افتیاتلغتنامه دهخداافتیات . [ اِ ] (ع مص ) فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حکم کردن بر کسی . (از اقرب الموارد). || درگذشتن . || نو بیرون آوردن کلام را. (منتهی الارب