بی حفاظلغتنامه دهخدابی حفاظ. [ ح ِ ] (ص مرکب ) بدون ستر.بدون پرده . || بی شرم . بی حیا : در چین طره ٔ تو دل بی حفاظ من هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد. حافظ. || بی چادر و روی پوش (زن
بی حفاظیلغتنامه دهخدابی حفاظی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) بی پردگی . بی حمیتی : امیر ناصرالدین از بی حفاظی و غدر او ممتعض شد و عزم ناحیت سیستان پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 238). چو
دماسنج بیحفاظunprotected thermometerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دماسنج وارونهای برای سنجش دمای آب دریا که در برابر فشار ایستابی (hydrostatic) بیحفاظ است
بی حفاظیلغتنامه دهخدابی حفاظی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) بی پردگی . بی حمیتی : امیر ناصرالدین از بی حفاظی و غدر او ممتعض شد و عزم ناحیت سیستان پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 238). چو
ناحفاظلغتنامه دهخداناحفاظ. [ ح ِ ] (ص مرکب ) بی حفاظ. بی پوشش . (ناظم الاطباء).بی احتیاط. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). که حفاظ ندارد.که ایمنی و اطمینان خاطر در آن نیست . که بی در و
بیلغتنامه دهخدابی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت