بی بهافرهنگ انتشارات معین(بَ) (ص مر.) 1 - بی ارزش ، بی قیمت . 2 - پُربها، گرانبها، آنقدر که نتوان برایش قیمتی تعیین کرد.
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بی قیمتلغتنامه دهخدابی قیمت . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قیمت )بی بها و بی قدر و بی ارز. (ناظم الاطباء) : گنده و بی قیمت و دون و حقیرریش همه گوه و تنش پرکلخج . عماره .بی قیمت است