بی آمیغلغتنامه دهخدابی آمیغ. (ص مرکب ) روقه . مروق . ساده . صاف . خالص . ناب . صرف . محض . (یادداشت بخط مؤلف ): بحت بحوته ؛ ساده و بی آمیغ گردید. باحت الماء؛ خورد آب را بی آمیغ چی
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
حنبریتلغتنامه دهخداحنبریت . [ حَم ْ ب َ ] (ع ص ) بی آمیغ. (منتهی الارب ). خالص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کذب حنبریت ؛ دروغ خالص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
قحاحلغتنامه دهخداقحاح . [ ق ُ ] (ع ص )ساده ٔ بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجل قحاح ؛ مرد ساده ٔ بی آمیغ. || اصل کار و خالص و بی آمیغ آن . (آنندراج ). رجوع
صرفلغتنامه دهخداصرف . [ ص ِ ] (ع ص ) بی آمیغ. (مهذب الاسماء). بحت . محض . خالص . ساده . ناب . صافی . ویژه . بی آمیزش . (ناظم الاطباء). پاک . پاکیزه . فقط. یکتا. یگانه . خلوص .
عاتکلغتنامه دهخداعاتک . [ ت ِ ] (ع ص ) بی آمیغ از رنگها. (منتهی الارب ). خالص از هر رنگ و از هرچیز. (اقرب الموارد). || جوانمرد. (منتهی الارب ). کریم . (اقرب الموارد). || ستیهنده