بیدرنگreal-timeواژههای مصوب فرهنگستانویژگی عملیاتی در یک سامانه که در آن مجموع زمانهای کنش و واکنش یک واحد عملیاتی جاری بزرگتر از حداکثر تأخیر مجاز نباشد
بیدرنگلغتنامه دهخدابیدرنگ . [ دَ رَ] (ق مرکب ) (از: بی + درنگ ) بدون درنگ . بدون توقف . فوراً. فی الفور. بشتاب . بسرعت . بچالاکی و چستی . چالاک و زود. (ناظم الاطباء). بی تأمل . فوراً. بی توقف . در ساعت . در وقت . در دم . فی الحال . حالاً. در حال . بدون تعویق . بلا توقف . فی الساعه . بلا تأخیر
بدرنگلغتنامه دهخدابدرنگ . [ ب َ رَ ] (ص مرکب ) چیزی که رنگ و جنسش خوش نباشد. (ناظم الاطباء). زشت رنگ . (آنندراج ). که لونی نامطبوع دارد. (یادداشت مؤلف ) : پس بیکبار بگشاید و بسیاری خون بدرنگ برآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چون مزاج آدمی گِل خوار شدزرد و بدرنگ و سق