بیمعنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن عنی، بیمعنا، ناحساب، بیمغز، تهی، مهمل، یاوه، هرزه، نامعقول چرند▲ غیرمنطقی، باطل
بی معنیلغتنامه دهخدابی معنی . [ م َ نا / م َ نی ی / نی ] (ص مرکب ) (از: بی + معنی عربی ) که معنی ندارد. که محتوایی ندارد. بدون مفهوم . پوچ . بیهوده . باطل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به معنا و معنی شود :</
بی معنیدیکشنری فارسی به انگلیسیabsurd, crap, empty, fandango, hokum, inane, inexpressive, insignificant, meaningless, nonsensical, pointless, purposeless, senseless, senselessly, trumpery, unmeaning, vacuous
signifiedدیکشنری انگلیسی به فارسیمعنی دار، دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن، معنی کردن، معنی بخشیدن
signifyingدیکشنری انگلیسی به فارسیمعنی دار، دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن، معنی کردن، معنی بخشیدن