باکیاستلغتنامه دهخداباکیاست .[ س َ ] (ص مرکب ) (از: با + کیاست ) زیرک . ظریف . ظریفه . کَیِّس . عاقل . فهیم . لبیب . و رجوع به کیاست شود.
باسیاستلغتنامه دهخداباسیاست . [ س َ ] (ص مرکب ) باتدبیر. چاره جوی . پیش بین و کاربر. || آنکه به اصول دیپلماسی آشناست . آگاه به سیاست .
سیاستمدار، سیاستمدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیپلمات، سایس، سیاس، سیاستباز، سیاستگر، سیاستدان ۲. باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر ≠ بیکیاست ۳. دولتمرد
مدبرفرهنگ مترادف و متضادصاحبتدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چارهاندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر ≠ بیکیاست
مدیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اداره کننده، گرداننده ۲. رئیس، سرپرست، مسئول ۳. باکیاست، سیاس، سیاستمدار، شایسته، کاردان، مدبر ≠ بیکیاست
باکیاستلغتنامه دهخداباکیاست .[ س َ ] (ص مرکب ) (از: با + کیاست ) زیرک . ظریف . ظریفه . کَیِّس . عاقل . فهیم . لبیب . و رجوع به کیاست شود.