بیژنلغتنامه دهخدابیژن . [ ژَ ] (اِخ ) نام پسر گیو نواده ٔ گودرز و خواهرزاده ٔ رستم . از پهلوانان و ناموران داستانی ایران بروزگار کیخسرو. داستان او و دلاوریهایش در شاهنامه ٔ فردو
بیژنفرهنگ نامها(تلفظ: bižan) (پهلوی) (در اعلام) نام پهلوان ایرانی ، پسر گیو و دختر زاده یا خواهر زاده رستم ، که داستان دلاوریهای او در شاهنامهی فردوسی و بیژن نامه آمده است.
بیجنلغتنامه دهخدابیجن . [ ج َ ] (اِخ ) بیژن است که پسر گیوبن گودرز باشد. (برهان ) (از شرفنامه ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیژن شود.
بیژنوندلغتنامه دهخدابیژنوند. [ژَ وَ ] (اِخ ) اسم یکی از طوایف ایل دلفان از طوایف اربعه ٔ طوایف پیش کوه ایلات کرد ایران است که در صفرخانی ، حیدربکی و بیژنوندخانی سکنی دارند. (یادداش
بیژنیلغتنامه دهخدابیژنی . [ ژَ ] (اِخ ) تیره ای از بهمئی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
جوکی بیژنلغتنامه دهخداجوکی بیژن . [ ژَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات ، نخود، بزرک ، زردآلو. شغل اه
چاه بیژنلغتنامه دهخداچاه بیژن . [ هَِ ژَ ] (اِخ ) نام چاهی که افراسیاب بیژن را در آن بند کرده بود. (آنندراج ). چاهی در توران که افراسیاب بیژن پهلوان ایرانی را در آن حبس کرده بود و ر
بیژنوندلغتنامه دهخدابیژنوند. [ژَ وَ ] (اِخ ) اسم یکی از طوایف ایل دلفان از طوایف اربعه ٔ طوایف پیش کوه ایلات کرد ایران است که در صفرخانی ، حیدربکی و بیژنوندخانی سکنی دارند. (یادداش
بیژنیلغتنامه دهخدابیژنی . [ ژَ ] (اِخ ) تیره ای از بهمئی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).