بیْمُوْچَکْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی قایمکی و پنهانی انجام دادن کاری ، مخفیانه انجام دادن کاری
بیمورلغتنامه دهخدابیمور. (اِخ ) دهی است از دهستان کام فیروز که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع و دارای 235 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بیمورلغتنامه دهخدابیمور. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بیم + ور) مهیب . باصلابت . رجوع به بیم و نیز رجوع به بیموری شود.
موچلکالغتنامه دهخداموچلکا. [ چ َ ] (مغولی ، اِ) سند و تمسک . (ناظم الاطباء). محضر. صورتمجلس . دستخط. (یادداشت مؤلف ).- موچلکا دادن ؛ دستخط دادن .سند دادن . تأیید کردن و قبول نم
خارلغتنامه دهخداخار. (اِ) شوکه . شوک . (منتهی الارب ). شوکه ٔ تیز. (آنندراج ). سَفی ̍. عَرین . عَسَج . لُدّاغ . (منتهی الارب ). لم . لام . بور. غاز. غاژ. تیغ. تیخ . تلی . تلو :
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خالدی زنجانی (خواجه ) ملقب به صدرالدین و صدر جهان و چاویان . وزیر کیخاتوبن اباقا.صاحب حبیب السیر گوید: در جامعالتواریخ جلالی مسطور است ک
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور
زیرلغتنامه دهخدازیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «