بیوسانلغتنامه دهخدابیوسان . [ ب َ ] (نف ) در حال انتظار و امیدواری . منتظر. مترصد. مترقب . امیدوار. (یادداشت مؤلف ). مقابل نابیوسان : و مردن مفاجا، به سبب اندوه و بیم نابیوسان کم
بیوسانیدنلغتنامه دهخدابیوسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) طمع کردن : خوبی ّ و جوانی و توانایی زین شهر درخت تو بیوساند .ناصرخسرو.
بیسانلغتنامه دهخدابیسان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است در شام و از آن ده است قاضی عبدالوضیم بن علی . (منتهی الارب ) (از مراصد الاطلاع ).
بیوسانیدنلغتنامه دهخدابیوسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) طمع کردن : خوبی ّ و جوانی و توانایی زین شهر درخت تو بیوساند .ناصرخسرو.
بیوسالغتنامه دهخدابیوسا. [ب َ ] (نف ) صفت دائمی از بیوسیدن . بیوسنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیوسیدن و بیوسان و بیوسنده شود.
گوش به زنگلغتنامه دهخداگوش به زنگ . [ ب ِ زَ ] (ص مرکب ) متوجه . منتظر. بیوسان .- گوش به زنگ بودن ؛ در انتظار بودن . مراقب و مواظب و متوجه بودن . و نیز رجوع به همین ترکیب در ذیل ترکی
بیوشانیدنلغتنامه دهخدابیوشانیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) تواضع و فروتنی کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). ممکن است دگرگون شده ٔ بیوسانیدن باشد.