بیولغتنامه دهخدابیو. [ ب َ ] (اِ) عروس . (برهان ). به این معنی بیوک هم آمده و در بختیاری بیک بهمین معنی است . رجوع کنید به بیوگ و بیوگان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). عروس مقابل د
بیولغتنامه دهخدابیو. [ بیوْ ] (اِ) کرمکی باشد که جامه ٔ پشمین و کاغذ را بخورد و ضایع کند. (برهان ) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج ). مصحف بید. (حاشیه ٔ ب
بیولغتنامه دهخدابیو. [ ی ُ ] (اِخ ) ژان باتیست (1862 - 1774 م .). فیزیکدان فرانسوی . اطلاعاتش وسیع بود و در پیشرفت ریاضیات و نجوم و تاریخ علم سهمی دارد. از 1800 م . استاد کولژ
بیو خوردنلغتنامه دهخدابیو خوردن . [ بیوْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بید خوردن . بید زدن . تباه شدن پشمینه از کرم : عث ؛ بیو خوردن پشم را. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به بیو شود.
بیونجیلغتنامه دهخدابیونجی . [ وَ ] (ص نسبی ) از مردم بیونج . از سرزمین بیونج . رجوع به ایل کرند شود.
بیوژنیدنلغتنامه دهخدابیوژنیدن . [ ی َ / یُو ژَ دَ ] (مص ) اوژنیدن .اوژندیدن . افکندن . انداختن . رجوع به اوژنیدن شود.
بیوعلغتنامه دهخدابیوع . [ ب ُ ] (از ع ، اِ) ج ِ بیع. (این جمع در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد) : در بیوع آن کن تو از خوف غرارکز رسول آموخت سه روز اختیار. مولوی .و رجوع به بیع شو
بیومیلغتنامه دهخدابیومی . [ ب َی ْ یو ] (اِخ ) علی بن حجازی بن محمد خلوتی نقشبندی . مؤسس طریقت بیومیه . رجوع به علی بیومی و بیومیة شود.
بیو خوردنلغتنامه دهخدابیو خوردن . [ بیوْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بید خوردن . بید زدن . تباه شدن پشمینه از کرم : عث ؛ بیو خوردن پشم را. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به بیو شود.