بیهوش گردیدنلغتنامه دهخدابیهوش گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مدهوش شدن . فقدان حس و سایر مشاعر. مغمی علیه گشتن . مغشی علیه شدن . بیخود گردیدن . از خود بیخود گردیدن . ادمیماه . صعق .
بیهوشلغتنامه دهخدابیهوش . (ص مرکب ) (از: بی + هوش ) که هوش ندارد. که فاقد هوش است . بی فهم . بی فراست . بی شعور. (ناظم الاطباء). کندفهم . مقابل باهوش . خِنگ . دیرفهم . کندذهن . ب
بیهوشفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیحال، مدهوش ۲. لایعقل، مست ۳. احمق، بیاستعداد، خرف، خرفت، کمحافظه، کندذهن، کودن، منگ ۴. بیخود، دبنگ، گیج ≠ هوشمند
بیهوش گشتنلغتنامه دهخدابیهوش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مدهوش گشتن . بیهوش گردیدن . حواس رااز دست دادن . در اثر ضربتی یا داروی بیهوشی مغمی علیه یا مغشی علیه گشتن . از خود بیخود گشت
رباخلغتنامه دهخدارباخ . [ رَ ] (ع مص ) بیهوش گردیدن زن وقت جماع . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). سست شدن زن . || زایل شدن عقل رونده از تعب و ماندگی . || رباخ شتر در ریگزار؛ دشوار
شمیدنلغتنامه دهخداشمیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) بیهوش گردیدن . (ناظم الاطباء)(برهان ). بیهوش شدن . (غیاث ) (آنندراج ) : پیشت بشمند و بی روان گردندشیران عرین چوشیر شادروان . منجیک . ||
صعقةلغتنامه دهخداصعقة. [ ص َ ق َ ] (ع مص ) بیهوش گردیدن . (منتهی الارب ). بیهوش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). || (اِمص ) بیهوشی . (غیاث اللغات ) (منتهی
صعقلغتنامه دهخداصعق . [ ص َ / ص َ ع َ ] (ع مص ) بیهوش گردیدن . (منتهی الارب ). بیهوش شدن . (بحر الجواهر) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بیهوش شدن و مردن . (دهار). بیهوش شدن و بمردن