بیهشیلغتنامه دهخدابیهشی . [ هَُ ] (حامص مرکب ) بیهوشی . رجوع به هش و هوش و بیهش و بیهوشی شود. || بیخردی . بی رایی . بی تدبیری : فرستاده ٔ شهریاران کشی ز بیدانشی باشد و بیهشی . فر
بیهشیةلغتنامه دهخدابیهشیة. [ ب َ هََ شی ی َ ] (اِخ ) بیهسیة. گروهی از خوارج و از یاران بیهش (بیهس ) ابن الهیصم بن جابر باشند. گویند: ایمان عبارتست از اقرار و علم بوجود خداوند و آن
بیشی جستنلغتنامه دهخدابیشی جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) افزون خواستن . زیادت خواستن . کثرت طلبیدن : چنین پاسخ آورد هومان بدوی که بیشی نه خوبست بیشی مجوی . فردوسی .بخور آنچه داری و ب
بیشی ساختنلغتنامه دهخدابیشی ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آماده کردن بیش از حد. تهیه کردن بیش از اندازه : چنین داد پاسخ که بیشی مسازکه گشتیم ازین ساختن بی نیاز.فردوسی .
بیشی کردنلغتنامه دهخدابیشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فزونی نمودن . برتری کردن . مقام والاتر طلبیدن . سبقت گرفتن . برتری یافتن : خدای تعالی او را چندان قوت داده بود که خلق بر وی بی
بیشی یافتنلغتنامه دهخدابیشی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) برتری یافتن : گل که با گل نشست و خویشی یافت بر سر آمد که قدر و بیشی یافت .اوحدی .
بیهشیةلغتنامه دهخدابیهشیة. [ ب َ هََ شی ی َ ] (اِخ ) بیهسیة. گروهی از خوارج و از یاران بیهش (بیهس ) ابن الهیصم بن جابر باشند. گویند: ایمان عبارتست از اقرار و علم بوجود خداوند و آن
فرمشیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= فراموشی: ◻︎ مبادا به هشیاری و بیهشی / کسی را ز فرمان او فرمشی (نظامی۵: ۸۳۱).
بیهسیةلغتنامه دهخدابیهسیة. [ ب َ هََ سی ی َ ] (اِخ ) بیهشیة. گروهی از خوارج منسوب به هیصم بن جابر خارجی . (از منتهی الارب ) (از مفاتیح ). اصحاب ابوبیهس بن الهیصم بن جابر معتقد بود