بیهراسلغتنامه دهخدابیهراس .[ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + هراس ) بی خوف و ترس . (آنندراج ). بی ترس و بی بیم . (ناظم الاطباء) : بفرمود تا نزد او بیهراس براه آورد لشکر ومنهراس . اسدی .
بهرآسمانلغتنامه دهخدابهرآسمان . [ ب َ س ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت است . این دهستان در جنوب ساردوئیه واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف
بیراستهلغتنامه دهخدابیراسته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) دهکده ای که درخت خرمابن بسیار داشته باشد. (ناظم الاطباء).
بیوراسبلغتنامه دهخدابیوراسب . [ وَ اَ / ب َ وَ ] (اِخ ) (از: بیور = ده هزار + اسب ) لقب ضحاک بوده است چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بوده است . (از جهانگیری ) (از غیاث ) (از آنند
بیوراسپلغتنامه دهخدابیوراسپ . [ وَ اَ ] (اِخ ) بیوراسب . رجوع به بیوراسب و مجمل التواریخ والقصص شود.
بیوراسفلغتنامه دهخدابیوراسف . [ وَ اَ ] (اِخ ) بیوراسب . رجوع به بیوراسب شود. برقی روایت کند از آن جمله که عجم درآن غلو کرده اند از وصف بیوراسف یکی آن است که گفته اند که بیوراسف زم
بیباکفرهنگ مترادف و متضادبیپروا، بیهراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس ≠ ترسو، جبون، هراسناک
بهرآسمانلغتنامه دهخدابهرآسمان . [ ب َ س ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت است . این دهستان در جنوب ساردوئیه واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف
بیراستهلغتنامه دهخدابیراسته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) دهکده ای که درخت خرمابن بسیار داشته باشد. (ناظم الاطباء).
بیوراسبلغتنامه دهخدابیوراسب . [ وَ اَ / ب َ وَ ] (اِخ ) (از: بیور = ده هزار + اسب ) لقب ضحاک بوده است چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بوده است . (از جهانگیری ) (از غیاث ) (از آنند
بیوراسپلغتنامه دهخدابیوراسپ . [ وَ اَ ] (اِخ ) بیوراسب . رجوع به بیوراسب و مجمل التواریخ والقصص شود.