بینکلغتنامه دهخدابینک . [ ن َ ] (اِ) مردمک چشم . (آنندراج از بهار عجم ). بینک چشم ؛ مردمک چشم و حدقه . (ناظم الاطباء).
بینکbillet 1واژههای مصوب فرهنگستانتکۀ کوچکی از چوب گرد یا نسبتاً گرد که برای مصارف مختلف بریده میشود
بینک و بین الغتنامه دهخدابینک و بین ا. [ ب َ ن َ ک َ وَ ب َنَل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) میان تو و خدا. براستی . حقاً.در مورد قسم گویند. و رجوع به بینی و بین اﷲ شود.
بینی و بینکلغتنامه دهخدابینی و بینک . [ ب َ وَ ب َ ن َ ک َ ] (ع ق مرکب ) میان من و تو. بین من و تو. حقاً. راستی .
بینک و بین الغتنامه دهخدابینک و بین ا. [ ب َ ن َ ک َ وَ ب َنَل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) میان تو و خدا. براستی . حقاً.در مورد قسم گویند. و رجوع به بینی و بین اﷲ شود.
بینی و بینکلغتنامه دهخدابینی و بینک . [ ب َ وَ ب َ ن َ ک َ ] (ع ق مرکب ) میان من و تو. بین من و تو. حقاً. راستی .
بینلغتنامه دهخدابین . [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ، ق ) جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن 94/6). بالرفع والنص