بینهلغتنامه دهخدابینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) جامه کن حمام . (آنندراج ). آنجائی از حمام که در آن رخت میکنند. (ناظم الاطباء). (با هاء غیرملفوظ) رخت کن حمام . آنجای از حمام که استحمام کننده جامه های خود در آنجای نهد. سربینه . رخت کن . مسلخ . بنه . (یادداشت مؤلف )
بینهلغتنامه دهخدابینه . [ ن ِ ] (اِخ ) آلفرد. (1857 - 1911 م .) روانشناس فرانسوی . به اتفاق هانری بونیس اولین مجله ٔ فرانسوی را تأسیس کرد (1895 م .) و اولین آزمایشگاه روانشناسی فرانسه را در
بینهفرهنگ فارسی عمید۱. دلیل و حجت واضح و آشکار.۲. نودوهشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۸ آیه؛ الانفکاف؛ البّریة؛ لمیکن؛ قیامت.
بَرنمارُباییbanner grabbing, banner scrapingواژههای مصوب فرهنگستانحملهای برای پی بردن به بَرنما یا نگارش برنامه یا سامانۀ عامل
پرچماَبرbanner cloud, cloud bannerواژههای مصوب فرهنگستانپرهاَبری (cloud plume) که غالباً در ادامۀ بادسوی قلههای منفرد و تیز و اغلب هرمیشکل کوهستان، حتی در روزهای بدون اَبر، مشاهده میشود
پروانۀ آسیابیvane-screw propeller, vane wheelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پروانه خاص شناورهای رودخانههای کمعمق که تیغههای آن مانند پرههای آسیاب آبی است و در عقب یا در دو سمت شناور قرار میگیرد و معمولاً تنها تا 40 درصد قطر آن در آب فرو میرود
فضای باناخ بازتابیreflexive Banach space, regular Banach spaceواژههای مصوب فرهنگستانفضای باناخی که با دوگان دوم خود برابر است
بینهبَریlogging 1, harvestingواژههای مصوب فرهنگستانقطع و حمل قطعاتی از درختان جنگلی بهصورت الوار یا گِردهبینه
بینهغلتانpeavey/ peavy/ peavieواژههای مصوب فرهنگستانچوبدستی محکمی با نوک فلزی برای جابهجایی گِردهبینهها
تیرک چوبکشیskid poleواژههای مصوب فرهنگستانتیرک یا بینهای که معمولاً بهصورت جفت استفاده میشود و بینهها بر روی آن میغلتند
بینهبَریlogging 1, harvestingواژههای مصوب فرهنگستانقطع و حمل قطعاتی از درختان جنگلی بهصورت الوار یا گِردهبینه
بینهبَری بافهای زمینیground-lead logging, cable-ground skiddingواژههای مصوب فرهنگستانحمل درختان قطعشده بهکمک ماشینهای بافهای بر روی زمین متـ . بینهبَری کابلی زمینی
خبینهلغتنامه دهخداخبینه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری اهواز و کنار رود کارون . این دهکده دارای 50تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
چوبینهلغتنامه دهخداچوبینه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . در 36 هزارگزی شمال باختری صحنه و 12 هزارگزی باختری راه شوسه ٔ کرمانشاه به سقز واقع شده است . دشت و سردسیر است . <span class="hl" d
چوبینهلغتنامه دهخداچوبینه . [ ن َ ] (اِخ ) لقب بهرام سردار هرمز ساسانی است . او را چوبین و شوبین نیز گویند : چو چوب دولت ما شد برآورمه چوبینه چوبین شد به خاور. نظامی .رجوع به چوبین و شوبین شود.
چوبینهلغتنامه دهخداچوبینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از چوب . منسوب به چوب . هر چیز که از چوب سازند. مجموع آلات که از چوب کنند.- چوبینه آلات ؛ آنچه از چوب کنند، چون : میز و صندلی و غیره . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از ظروف که در مازندران از چوب های مخصوص سازن