بیندیشواژهنامه آزاد(بیاندیش) فعل امر از ترکیب بی و بن مضارع اندیشیدن (اندیش) به معنی اندیشه کن ، فکر کن
بندیشهلغتنامه دهخدابندیشه . [ ب َ ش َ / ش ِ ] (اِ) اندیشه ای که فکر و خیال باشد و بندیشه ها یعنی خیالات و تخیلات . (برهان ). اندیشه است که فکر و خیال باشد و بندیشه ها بمعنی خیالات
باندینلیلغتنامه دهخداباندینلی . [ ن ِل ْ لی ] (اِخ ) از نقاشان و پیکرسازان ایتالیاست .او بسال 1487 م . در فلورانس بدنیا آمد و در 1559 م .درگذشت . رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 12
بخندیلغتنامه دهخدابخندی . [ ب َ خ َ دا ] (ع ص ) بخنداة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بخنداة شود.
foundationدیکشنری انگلیسی به فارسیپایه، بنیاد، اساس، شالوده، بنیان، پی، تاسیس، مبنا، پی ریزی، تشکیل، بنگاه، موسسهخیریه، پا
آخربینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنکه به عاقبت کاری بیندیشد و نتیجۀ آن را از پیش دریابد؛ عاقبتاندیش: ◻︎ آخر هر گریه آخر خندهایست / مرد آخربین مبارک بندهایست (مولوی: ۶۸).
چاره سنجفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که در کاری بیندیشد و راه چاره را بسنجد و دریابد؛ چارهاندیش: ◻︎ ز شادی به فرزانهٴ چارهسنج / بسی تحفهها داد از مال و گنج (نظامی۶: ۱۱۲۸).