بندیلbundle 1واژههای مصوب فرهنگستانمجموعة دو یا چند شیء لفافپیچ یا تسمهبندیشده یا سیمپیچیشده برای جابهجایی و حمل آسانتر
مستبصرلغتنامه دهخدامستبصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبصار. بینادل شونده . (غیاث ) (منتهی الارب ). آنکه طلب بصیرت می کند و بینادل می شود. (ناظم الاطباء) : و زین لهم الشیطان أعمالهم فَصَدَّهم عن السبیل و کانوا مستبصرین . (قرآن 37/29
بابکلغتنامه دهخدابابک . [ ب َ ] (اِخ ) نام موبدی در زمان انوشیروان به استخر. (فرهنگ شاهنامه ٔ دکترشفق ص 34).ورا [ انوشیروان را ] موبدی بود بابک بنام هشیوار و بینادل و شادکام .فردوسی .
بصارتلغتنامه دهخدابصارت . [ ب َ / ب ِ رَ ] (ع مص ) بصارة. بینا گردیدن و دانستن کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بینادل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به بصارة شود.
گام خوشلغتنامه دهخداگام خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) که گام نیکو بردارد چنانکه اسب : زنخ نرم و کفک افکن و دست کش سرین گرد و بینادل و گام خوش .فردوسی .