بینالغتنامه دهخدابینا. (نف ) (از: بین ، ریشه ٔ مضارع «دیدن = بینیدن + َا، پسوند فاعلی ) صفت دائمی . بیننده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). مقابل نابینا. مردم چشمدار. مردم بین
بینالغتنامه دهخدابینا. (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند بمعنی ماه است که بعربی شهر گویند. (برهان ). شهر و ماه . || یک قسم گیاه دراز. (ناظم الاطباء).
بینالغتنامه دهخدابینا. [ ب َ ] (ع اِ) همان بین است که به اشباع فتحه الف پیدا گردیده گویند و بینا نحن کذا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بینا و بینمااز حروف ابتداء است
بینافرهنگ مترادف و متضاد۱. بصیر، دانا، عالم، مبصر ≠ نادان ۲. بیننده، دیدهور ۳. مستبصر ≠ نابینا، کور، اعمی
بینائیلغتنامه دهخدابینائی . (حامص ) بینایی . تیزی نظر. روشنائی چشم . (ناظم الاطباء). دید. نیروی باصره . روشنائی چشم . دید : هرگاه که زجاجیه کوچکتر شود بینائی ضعیف تر شود و بینائی
بینابلغتنامه دهخدابیناب . (اِ) چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند. (برهان ). چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بع
بینابینلغتنامه دهخدابینابین . [ ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] (ق مرکب ) بین بین . میانه ٔ خوب و بد یعنی نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء). رجوع به بین بین شود.