بینالغتنامه دهخدابینا. (نف ) (از: بین ، ریشه ٔ مضارع «دیدن = بینیدن + َا، پسوند فاعلی ) صفت دائمی . بیننده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). مقابل نابینا. مردم چشمدار. مردم بیننده . (یادداشت مؤلف ). دارای نیروی بینایی . بصیر. (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء) : شبی
بینالغتنامه دهخدابینا. (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند بمعنی ماه است که بعربی شهر گویند. (برهان ). شهر و ماه . || یک قسم گیاه دراز. (ناظم الاطباء).
بینالغتنامه دهخدابینا. [ ب َ ] (ع اِ) همان بین است که به اشباع فتحه الف پیدا گردیده گویند و بینا نحن کذا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بینا و بینمااز حروف ابتداء است و نزد اصمعی مابعد بینما مجرور باشد به اضافت اگر بجای آن بین راست آید، و نزد غیر اصمعی مابعد هر دو نیز مرفوع آید به ا
فضای باناخ بازتابیreflexive Banach space, regular Banach spaceواژههای مصوب فرهنگستانفضای باناخی که با دوگان دوم خود برابر است
جبر باناخBanach algebraواژههای مصوب فرهنگستانجبری که فضای باناخ است و نُرم حاصلضرب هر دو عضو آن از حاصلضرب نُرمهای آن دو عضو تجاوز نمیکند
جبر باناخ میانگینپذیرamenable Banach algebraواژههای مصوب فرهنگستانجبر باناخ A با این ویژگی که همۀ اشتقاقهای پیوسته از A به فضای دوگان یک -A دو مدول باناخ، درونی باشد
بینائیلغتنامه دهخدابینائی . (حامص ) بینایی . تیزی نظر. روشنائی چشم . (ناظم الاطباء). دید. نیروی باصره . روشنائی چشم . دید : هرگاه که زجاجیه کوچکتر شود بینائی ضعیف تر شود و بینائی باطل شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).شب صفت پرده ٔ تنهائی است شمع در او گوهر بینائی است .
بینابلغتنامه دهخدابیناب . (اِ) چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند. (برهان ). چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بعربی معاینه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که در حین مکاشفه دیده میشود و معاینه نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع
بینابینلغتنامه دهخدابینابین . [ ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] (ق مرکب ) بین بین . میانه ٔ خوب و بد یعنی نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء). رجوع به بین بین شود.
بیناتلغتنامه دهخدابینات . [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَیّنة. (منتهی الارب ). روشن کنندگان و حجتهای روشن و گواهان صادق و این جمع بینة است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن <span clas
بینائیلغتنامه دهخدابینائی . (حامص ) بینایی . تیزی نظر. روشنائی چشم . (ناظم الاطباء). دید. نیروی باصره . روشنائی چشم . دید : هرگاه که زجاجیه کوچکتر شود بینائی ضعیف تر شود و بینائی باطل شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).شب صفت پرده ٔ تنهائی است شمع در او گوهر بینائی است .
بینابلغتنامه دهخدابیناب . (اِ) چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند. (برهان ). چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بعربی معاینه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که در حین مکاشفه دیده میشود و معاینه نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع
بینابینلغتنامه دهخدابینابین . [ ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] (ق مرکب ) بین بین . میانه ٔ خوب و بد یعنی نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء). رجوع به بین بین شود.
بیناتلغتنامه دهخدابینات . [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَیّنة. (منتهی الارب ). روشن کنندگان و حجتهای روشن و گواهان صادق و این جمع بینة است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن <span clas
خواب بینالغتنامه دهخداخواب بینا.[ خوا / خا ] (اِ مرکب ) رؤیا. تیناب . بوشباس . || (نف مرکب ) بیننده ٔ رؤیا. (ناظم الاطباء).
چشم بینالغتنامه دهخداچشم بینا. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم روشن و بیننده . (آنندراج ) : فکر کن شکر بگو بین که کف خاکی راچشم بینا دل دانا و زبان گویا داد.(از آنندراج )
چشم بینالغتنامه دهخداچشم بینا. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کسی که چشم او دور را خوب بیند و تیزچشم باشد. دوربین . || بیناچشم . روشن بین . عاقبت بین . دورنگر.
ابولبینالغتنامه دهخداابولبینا. [ اَ ل ُ ب َ ] (اِخ ) شیطان فرزدق شاعر که اشعار او بفرزدق القاء کردی . رجوع به ابوشفقل شود.
لبینالغتنامه دهخدالبینا. [ ل َ ] (اِ) نام نوایی است . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نام نوایی است از موسیقی . (برهان ). نام نوایی از نواها که مطربان زنند : بامدادان بر چکک زن چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه . منوجهری .</