بیلیکانیلغتنامه دهخدابیلیکانی . [ ] (اِخ ) نام یکی از طوایف کرد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او رشید یاسمی ص 105).
بیلقانیلغتنامه دهخدابیلقانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) به زبان آذری . (صحاح الفرس ). کبیتا. ناطف . شکرینه . نوعی حلوا که مخصوص شهر بیلقان است . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ناطف شود
بیلقانیلغتنامه دهخدابیلقانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیلقان که شهری است در دربند خزر نزدیک شروان و باکو. (از انساب سمعانی ). رجوع به بیلقان شود.
بیلقانیةلغتنامه دهخدابیلقانیة. [ ب َ ل َ نی ی َ ] (ص نسبی ) نوعی حلوا که مخصوص شهر بیلقان است . (از دزی ج 1 ص 136). رجوع به بیلقانی و ناطف شود.
بیلمانیلغتنامه دهخدابیلمانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به بیلمان و عبدالرحمن بن البیلمانی مولای عمربن الخطاب بدانجا نسبت دارد. (منتهی الارب ). || ستبر و بادکرده . (از ذیل اقرب ا
بیلمانیةلغتنامه دهخدابیلمانیة. [ ب َ ل َ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) سیوف بیلمانیة؛ شمشیرهای منسوب به بیلمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیلمان شود.
بیلقانیلغتنامه دهخدابیلقانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) به زبان آذری . (صحاح الفرس ). کبیتا. ناطف . شکرینه . نوعی حلوا که مخصوص شهر بیلقان است . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ناطف شود
بیلقانیلغتنامه دهخدابیلقانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیلقان که شهری است در دربند خزر نزدیک شروان و باکو. (از انساب سمعانی ). رجوع به بیلقان شود.
بیلقانیةلغتنامه دهخدابیلقانیة. [ ب َ ل َ نی ی َ ] (ص نسبی ) نوعی حلوا که مخصوص شهر بیلقان است . (از دزی ج 1 ص 136). رجوع به بیلقانی و ناطف شود.
بیلمانیلغتنامه دهخدابیلمانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به بیلمان و عبدالرحمن بن البیلمانی مولای عمربن الخطاب بدانجا نسبت دارد. (منتهی الارب ). || ستبر و بادکرده . (از ذیل اقرب ا