بیلیسلغتنامه دهخدابیلیس . [ ب ِ ] (اِخ ) سر ویلیام مدک . (1860 - 1924 م .) عالم انگلیسی فیزیولوژی . (دائرة المعارف فارسی ).
بلیسلغتنامه دهخدابلیس . [ ب ِ ] (اِخ )مخفف ابلیس . شیطان . رجوع به ابلیس شود : مهمان بلیس است خلق و حجت بیچاره به یمگان از آن نهانست . ناصرخسرو.بلیس کرد ورا دست بوسه و شاباش نشست پیش وی اندر به حرمت و تعظیم . <p class="auth
بلزلغتنامه دهخدابلز. [ ب ِ ل ِ ] (ع ص ) مرد کوتاه . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || زن سطبر یا سبک . (منتهی الارب ). زن سبک و خفیف . || زن سطبر پرگوشت . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بِلزّ.
بلزلغتنامه دهخدابلز. [ ب ِ ل ِزز ] (ع ص ) زن سطبر. (منتهی الارب ). زن سطبرو پرگوشت . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بِلِز.
بلسلغتنامه دهخدابلس . [ ب َ ل َ ] (اِ) پلت ، که گیاهی است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پلت شود.