بیغویلغتنامه دهخدابیغوی . [ ب َ / ب ِ غ ُ وی ] (ص نسبی ) منسوب به بیغو.- کمر بیغوی ؛ کمرکه بیغو را شاید. کمر گرانبها : ز یاقوت سیصد کمر بیغوی ز گوهر چهل گرزن خسروی . اسدی .رجوع
بیغوی سلجوقیلغتنامه دهخدابیغوی سلجوقی . [ ب َ غو ی ِ س َ ] (اِخ ) حسام الدین بختیاربن زنگی سلجوقی . امیری بزرگ منش و ملکی نیکوروش بود. مدتها ایالت مرغینان و کاشان را مینمود. صاحب لباب ا
بیاویدنلغتنامه دهخدابیاویدن . [ دَ ] (مص ) سودن . (جهانگیری ) : به صیت عدل تو صیاد وحش می آودسُروی آهوی نخجیر بی وسیلت دام .ابوالفرج رونی .
بیرویلغتنامه دهخدابیروی . (ص مرکب )(از: بی + روی ) بی وجه . بی دلیل . بی مورد : کسی کو دیگران را برگزیند بر چنین میری بپرسد روز حشر ایزد از آن بیروی بهتانش .ناصرخسرو.
بیضویلغتنامه دهخدابیضوی . [ ب َ ض َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بیضة. || منسوب به شهر بیضا. || یکی از اشکال هندسی شبیه به تخم مرغ . (ناظم الاطباء). رجوع به بیضی شود.- خط بیضوی ؛
بیغوی سلجوقیلغتنامه دهخدابیغوی سلجوقی . [ ب َ غو ی ِ س َ ] (اِخ ) حسام الدین بختیاربن زنگی سلجوقی . امیری بزرگ منش و ملکی نیکوروش بود. مدتها ایالت مرغینان و کاشان را مینمود. صاحب لباب ا
قباییانلغتنامه دهخداقباییان . [ ق َ ] (اِخ ) بیغوی پسران ملک بیغوی بن طغان اند و ملک بیغوی معاصر سلطان محمود غزنوی بود و به عدل و انصاف معروف ... چنانکه در آخر عمر از گرانی گوش و ا
خجندیلغتنامه دهخداخجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ضیاءالدین خجندی شاعری از اهل خجند بود که بشیراز مسکن گزید ودر هرات بخاک سپرده شد او بوفور فضل و کمال معروف بود و شرحی بر محصول فخر را
بیغولغتنامه دهخدابیغو. [ ب َ ] (اِخ )نام یکی از اقالیم قرطبه است . (الحلل السندسیه ص 268). نام قریه ای بین غرناطه و قرطبه . (یادداشت مؤلف ).دهی است به مغرب و از آنجاست سلیمان ب
بیغولغتنامه دهخدابیغو.[ ب َ / بی ] (اِخ ) یبغو. ابن سلجوق ملقب به ارسلان . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 480). در شجره نامه ٔ راحةالصدور بیغو نامی غیر از موسی بیغو پسر سلج